گام ِ زمان
۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه
تو خیال کن از خوشحالی
تلفن زنگ میخورد، محصص میگوید لیلاست، گوشی را برمیدارد و میگوید: «عزیزِ من»، جوری که انگار دارد پیاش میگردد، مشتاقش است، منتظرش با تمام وجود.
من را نمیکند م، عزیزِ من، بی کم و کاست.
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)
قدیما چی نوشتیم
فوریهٔ 2022
(1)
اکتبر 2021
(1)
نوامبر 2017
(2)
اکتبر 2017
(4)
فوریهٔ 2017
(1)
نوامبر 2016
(2)
ژوئن 2016
(2)
مهٔ 2016
(1)
آوریل 2016
(1)
مارس 2016
(3)
فوریهٔ 2016
(5)
ژانویهٔ 2016
(1)
اوت 2015
(3)
ژوئیهٔ 2015
(32)
مهٔ 2012
(1)
ژوئیهٔ 2011
(1)
مارس 2011
(1)
ژانویهٔ 2011
(1)
دسامبر 2010
(1)
نوامبر 2010
(1)
سپتامبر 2010
(1)
مهٔ 2010
(1)
مارس 2010
(4)
فوریهٔ 2010
(5)
ژانویهٔ 2010
(10)
دسامبر 2009
(1)
اکتبر 2009
(1)
سپتامبر 2009
(2)
اوت 2009
(2)
ژوئیهٔ 2009
(1)
دربارهی من
امان
مشاهده نمایه کامل من