۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

بمان

این وداع های ناخواسته عاقبت خیابان گردمان می کند.

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

دوشادوش

یادت باشد یک روز که زل زده بودم به جایی، آرام دست ام را بگیر و سرت را بگذار روی شانه ام.

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

راحتی؟

دراز می شوی کنارش و دست اش را نمی چسبی، چشمان اش را نمی بینی، گرمای نفس ات را نمی نشانی بر گردن اش، دراز می شوی کنارش و کنار گوش اش زمزمه نمی کنی، قربان اش نمی روی، دست ات را نمی بری لای موهایش، گره ها را باز نمی کنی، دراز می شوی کنارش و در آغوش اش نمی گیری، گرم ِ بازی نمی شوی، انگشتان ات را نمی گذاری بین انگشتان اش. دراز می شوی کنارش و تپش ِ قلب اش را نمی شنوی، جمع نمی شوی در آغوشش، دراز می شوی کنارش و عین خیال ات نیست. خوابت می برد و چشمان اش را نمی بینی خیره به سقف.

صورت ِ چسبیده به آسفالت