یاد آن باری افتادم که برای اولینبار کمرم را نوازش کرد. چند ثانیه لال بودم و با اشک بیصدا خواستم ادامه ندهد. گفتم به چیزی عادتم نده که نمیتوانم داشته باشمش. چیزی چنین یگانه.
۱۴۰۰ بهمن ۱۸, دوشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)
یاد آن باری افتادم که برای اولینبار کمرم را نوازش کرد. چند ثانیه لال بودم و با اشک بیصدا خواستم ادامه ندهد. گفتم به چیزی عادتم نده که نمیتوانم داشته باشمش. چیزی چنین یگانه.