۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

بهاریه

اسفند ِ 78 پدربزرگم رفت، آن‏سال زمستان‏مان بهار نشد، حول ِ هیچ‏کس هم کارساز نبود، هول افتاد به جان‏مان.
11 سال گذشت، پدربزرگ گاه گاه به خواب می‏آید، می‏آید و می‏رود.
بهار می‏آید، خاطره می‏ماند، زمستان هم می‏رود.
می‏آید
می‏ماند لاکردار
می‏رود