۱۳۹۴ اسفند ۱۷, دوشنبه

روز و شب

یک) آدمی که بخواهد برود جدی بخواهد برود، توان ماندن نداشته باشد، می‌رود حرفش را نمی‌زند. 
دو) حافظه نفس را بدرّاند. 
سه) ورودی جنوبی پارک قیطریه ورودی محبوب من است. به‌خاطر آن دکه‌ی پروپیمان، منظره‌ی درخت‌های امتداد مسیر، گل‌های دو سوی مسیر به فصلش و سرویس بهداشتی‌ای که اغلب در مستی دیدمش. 
چهار) پارک قیطریه را نشد که با او گز کنم. 
پنج) اثر یک حرف‌هایی، کارهایی می‌ماند. ردّش، امتدادش کش می‌آید تا حالِ همیشه. اختیارش نه دست گوینده است و نه شنونده. و تو حالا که یک‌بار به آن شدت تجربه‌اش کرده‌ای بهتر می‌فهمی. 
شش) باید اعتراف کنم آن عکس را به‌عمد گذاشته بودم اینستاگرام. تا به خیال راحت نگویی اگر من بودم توان ماندن داشتم، تا این‌قدر راحت حساب گذشته را از حال جدا نکنی. 
هفت) بین او و من هیچ‌وقت هیچ اتفاق خاصی نیافتاده، حس شدید حسادت اما این‌ها را نمی‌شناسد، نه؟
هشت) اذیت نکردن و نشدن به قول و قرار نیست وقتی از قبل اذیت‌ها را کرده/شده باشی. 
نه) خواستم برایش بگویم خیال کن بعد از با هم بودن‌مان همه‌ی مشخصات فلانی که حتی هیچ‌وقت هیچ‌چیز بین‌مان نبوده را گفته باشم دل‌خواه من است. حالِ بد. 
ده) خونش را جمع کن. 
یازده) داریم جدا می‌شویم.
دوازده) هفت سال شبانه روز با کسی بودن، کسی را و فقط او را داشتن و حالا نداشتن‌اش حالِ خرابی‌ست. 
سیزده) یک وقتی نوشته بودم غمگین‌تر از چیزی برای از دست دادن نداشتن، چیزی برای به‌دست آوردن نداشتن است. 
چهارده) چیزی برای به‌دست آوردن ندارم. 


--
Sent from my iPhone

هیچ نظری موجود نیست: