دراز می شوی کنارش و دست اش را نمی چسبی، چشمان اش را نمی بینی، گرمای نفس ات را نمی نشانی بر گردن اش، دراز می شوی کنارش و کنار گوش اش زمزمه نمی کنی، قربان اش نمی روی، دست ات را نمی بری لای موهایش، گره ها را باز نمی کنی، دراز می شوی کنارش و در آغوش اش نمی گیری، گرم ِ بازی نمی شوی، انگشتان ات را نمی گذاری بین انگشتان اش. دراز می شوی کنارش و تپش ِ قلب اش را نمی شنوی، جمع نمی شوی در آغوشش، دراز می شوی کنارش و عین خیال ات نیست. خوابت می برد و چشمان اش را نمی بینی خیره به سقف.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر