۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

کوندرا خوانی 3

ترزا زندگی با توما را انتخاب کرده بود تا بتواند از جهان مادرش - جایی که تمام ِ تن ها و پیکرها مساوی بودند - فرار کند. زندگی با توما را انتخاب کرده بود تا پیکرش یگانه و جایگزین ناپذیر باشد. اما توما میان او و زنان دیگر اصل تساوی را رعایت می کرد. همه ی آنان را به یک شکل می خواست، به یک شکل نوازش می داد و هیچ، هیچ، واقعن هیچ فرقی میان تن ترزا و تن دیگران قایل نمی شد.
بار ِهستی - میلان کوندرا

۲ نظر:

انار گفت...

از اصل اشتقاق قاره ها و نوستالوژی غربت تن میرسیم به عشق غریب!
و چه غریبانه کابوس میدید از برای یکی شدن تن ها...
به گام زمان بودنت قسم که سخته عشق رو با حسادت بنشونی دوشادوش هم!

امان گفت...

نمی شینن آخه کنار هم، اگه بشونیشونم، آزارت می دن، راحت ات نمی ذارن، واسه همینم قراره جداشون کنیم، که فقط بشیم دوشادوش عشق...